مقاومت اسلامي عشاير خوزستان عليه تجاوز انگليس در جنگ جهاني اول (2)
ج. مرحله سوم مقاومت: خروج نيروهاي انگليسي و قيام عشاير عليه مزدوران انگليسي
پس از پايان مرحله دوم مقاومت، و سرکوب عشاير مجاهد، چه در سوسنگرد و شمال اهواز (زرگان)، و چه در شادگان، با توجه به گرفتار شدن انگليس در عراق از يک سو، و لشکرکشي آنان به جنوب ايران و اشغال خليج فارس، و مشغول شدن نيروهاي اشغالگر به سرکوب مجاهدان تنگستاني از سوي ديگر، انگليسي ها تدريجاً نيروهاي خود را از خوزستان بيرون بردند.آنان سرکوب بقاياي مقاومت اسلامي را به خزعل سپرده بودند. تا اين که سياست آنها نسبت به خزعل تغيير کرد، و عمده همّ خود را در حاکميت بخشيدن به سلطه رضاخان پهلوي بر کل ايران معطوف کردند، و سرکوب هرگونه حرکت مخالف سياست انگليس را به او سپردند.
عشاير مجاهد خوزستاني در اين مرحله، در مقابل مزدوران انگليس اعم از خزعل و رضاخان پهلوي، انتفاضه هايي داشتند که لازم است در اينجا مطرح گردد.
قبل از آن، لازم است به اقدام عده اي از علماء، خطبا و جمعي از سران عشاير، در راستاي اطلاع رساني به اقوام ديگر ايراني و استمداد از آنان براي ياري رساندن به مجاهدان عشاير خوزستاني اشاره اي شود.
تجلي وفاق ملي در مهاجرت افشاگرانه علماء مجاهد و مبارزان خوزستاني به استان هاي اصفهان، فارس و چهارمحال و بختياري
به منظور ابلاغ پيام شهيدان و مجاهدان واقعه جهاد عشاير خوزستان به ديگر اقوام ايراني، برخي از علماي آگاه و روشن بين آن ديار، با کمک جمعي از مبارزان حاضر در صحنه هاي قيام و جهاد عليه دشمنان دين، نقشي بارز و ستودني ايفا نمودند.آنان براي اين کار دست به يک مهاجرت تاريخي به چند استان مجاور (اصفهان، فارس و چهارمحال و بختياري) زدند، تا جنايت هاي انگليس در منطقه را افشا کرده و از علما و مردم آن استان ها براي ياري رساندن به عشاير خوزستان استمداد کنند. مهاجران افشاگر خوزستاني به هر شهر و روستا و هر ايل و قبيله اي که مي رسيدند، با مردم آنجا گفتگو مي کردند، و اخبار مربوط به جهاد را بازگو مي نمودند، و از آنان استمداد مي جستند.
مردمي که اخبار را مي شنيدند، به شدت تحت تأثير قرار مي گرفتند، و وعده ياري و نصرت را به آنها مي دادند، و در بعضي شهرها مانند اصفهان، بر اثر پيشگامي علماء بزرگ نظير مرحوم آيت الله آقانورالله نجفي اصفهاني، آيت الله سده اي و ديگران، مقدمات بسيج مردم فراهم گرديد، و مجاهدان اصفهاني آماده رفتن به جبهه هاي نبرد در خوزستان، براي پيکار عليه متجاوزان انگليسي شدند.
ولي بر اثر عواملي آن مجاهدان از نيمه راه برگشتند، و موفق به بسيج مجدد در آن برهه از زمان نشدند.
خلاصه، آن تلاش ها، اگرچه در کوتاه مدت ثمر نداد، و زمينه کمک مسلمانان ديگر شهرها به برادران خوزستاني فراهم نشد، اما اين اثر را داشت که بستري مناسب براي مبارزات و نهضت هاي اسلامي بعدي عليه استعمار انگليس ايجاد نمود، و صحنه اي به يادماندني از وفاق ملي اقوام ايراني را به نمايش گذاشت.
خاطرات مهاجر افشاگر حاج علوان شويکي
خاطرات مربوط به آن مهاجرت افشاگرانه، توسط يکي از آن مجاهدان مهاجر، به نام حاج علوان بن عبدالله شويکي، در ضمن کتابي تحت عنوان: «تاريخ کعب في القبان و الفلاحية» در تاريخ 131هـ.ق به رشته تحرير درآمده است.اين کتاب همان گونه که از عنوانش پيداست، به زبان عربي است. لذا ما در اين جا بعضي از قسمت هاي آن کتاب- مربوط به خاطرات مهاجرت- را با قدري تلخيص ترجمه مي کنيم.(1)
از آنجا که نويسنده آن خاطرات فردي اديب، سخنور و مجاهد و حاضر در صحنه هاي جهاد و حرکت مهاجرت بود، و نوشته او يکي از اسناد نادر مکتوب باقيمانده از آن دوران مي باشد، ارزش تاريخي خاصي دارد. اشغال خوزستان از سوي انگليس، و مقاومت اسلامي عشاير در برابر آنها را به طور خلاصه که در آن کتاب ارزشمند ذکر شده است، مي آوريم.
خلاصه اي از جريان اشغال خوزستان توسط انگليس و مقاومت عشاير
وي مي نويسد ارتش انگليس در ماه رجب 1333ق قلمروهاي اسلامي ايران و عراق را اشغال نمود. پنج سال قبل از آن تاريخ، دولت بريتانيا به شيخ خزعل وعده داده بود که هرگاه کشور اسلامي را اشغال و به اهداف خود در عراق و تسلط بر عتبات عاليه رسيد، استقلال (خوزستان) را در برابر دولت اثني عشري ايراني به وي بدهد.وي به اين وعده شوم راضي شده بود. لذا در آن سال نيروهاي انگليسي با کشتي ها و ناوهاي بسيار بزرگ جنگي وارد منطقه شده، و جنايت هاي زيادي را نسبت به اسلام و مسلمين مرتکب شدند. در مقابل آن اشغالگران، علماء دين دستور دفاع از ثغور مسلمين را صادر نمودند.
اولين پرچمي که براي جهاد در منطقه شادگان برافراشته شد، پرچم سيد جليل القدر صاحب رأي نافذ و شير غرّان ميدان جنگ، مولاي ما سيدجابر فرزند سيدمشعل موسوي آل بوشوکه بود. به دنبال او ديگر پرچم ها يکي پس از ديگري بيرون آمدند.
مجاهدان در منطقه جراحي در محلي به نام «غريبَه» اردو زدند. تعداد خيمه ها و چادرهايي که زده شد، بسيار بود و مردان زيادي به اشتياق جهاد، همانند اشتياق شتران تشنه به آب، در آن چادرها قرار گرفتند.
در بين آنان، علماء، سادات و سران حمايل کعب بودند. در آن هنگام شيخ عبود بن شيخ محمدالسرتيپ، به همراه فرزندانش، و شيخ المشايخ، شيخ عبدالحسن خان و برادران و غلامانش آمدند، و در کنار ما، در غُريبه چادر زدند. منازل آنان در آن زمان در رامهرمز بود. شيخ خزعل که از جريان بسيج مردم باخبر شد، ارتش خود را براي رويارويي با مجاهدان کعب، علماء و سادات فلاحيه روانه منطقه کرد. در آن هنگام عالم مجاهد و روحاني جليل القدر مرحوم سيدعباس، به همراه عده قليلي از مردان در شادگان بودند.
وقتي نيروهاي شيخ خزعل رسيدند، جنگ بين آنان و مجاهدان از اول طلوع آفتاب آغاز شد و ارتش خزعل منزل سيدعباس مجاهد را محاصره نمود. همين که خبر آن تهاجم به سمع مجاهدان مستقر در غربيه رسيد، به سرعت به سوي شادگان شتافتند.
مجاهدان با شور وصف ناپذيري که گويا به حجله گاه مي رفتند، به ميدان جنگ شتافتند، و درگيري سختي بين مجاهدين و نيروهاي خزعل صورت گرفت، که به شکست نيروهاي خزعل انجاميد. آنان در حالي که کشتگان زيادي را به جاي گذاشتند، صحنه جنگ را ترک و به سوي منطقه «مارد» عقب نشيني کردند.
خزعل براي ايجاد رخنه در جبهه شادگان چاره را در تطميع بعضي از اشخاص، و دادن اموال فراوان به آنان جهت خيانت به اردوگاه مجاهدين ديد. سرانجام نيروهاي خزعل پس از ايجاد رخنه در صفوف مجاهدين و سازماندهي مجدد از سه محور به سوي شادگان حمله بردند.
محور اول: خور فلاحيه
محور دوم: «شاخن» (رودخانه شادگان)
محور سوم: از کارون تا خزعليه
از طرف ديگر، گروهي از مجاهدان در شادگان مستقر بودند، و بعضي از آنان در منطقه اوشار و جماعتي در شاخه. دسته چهارم در منطقه آل بونعيم بودند.
در جريان درگيري بين نيروهاي خزعل و مجاهدان، افراد خائن دست به عقب نشيني زدند؛ اما مجاهدان حقيقي و وفادار به اسلام ايستادگي کردند، و جنگ سختي بين آنان و نيروهاي خزعل درگرفت. بالاخره به سبب کمي تعداد مهاجرين و زيادي دشمن، مجاهدين شکست خوردند؛ دار و دسته خزعل شادگان را اشغال نمودند، و اموال مردم را به غارت بردند، و اشخاص سرشناسي را به رامهرمز تبعيد کردند. از جمله آنان حضرت سيد بزرگوار سيدجابر، و عالم فاضل سيدعباس مجاهد و عالم کامل شيخ عبدالرضا، و فاضل بزرگوار شيخ حسين بندري، اديب نامور شيخ موسي عصامي، عالم جليل القدر شيخ محمد نجفي و همگي سادات محترم آل بوشوکه، و عده زيادي از مجاهدان کعب و ديگر قبايل عرب از قبيل اماره و شريفات بودند.
در همان زمان مجتهد بزرگوار و فاضل يگانه آن عصر، عالم شجاع جناب حجت الاسلام سيدعيسي آل کمال الدين، که در ناصريه اهواز ساکن بود نيز به رامهرمز تبعيد گشته بود. زيرا آن عالم بزرگ در جريان واقعه غديرالدّعي (15کيلومتري غرب اهواز) همراه مجاهدين اسلام بود و سيدمحمد يزدي آقازاده آيت الله سيدکاظم، و نيز شيخ مهدي خالصي و شيخ علي قطيفي و نيروهاي بني طرف و بعضي از طوايف عراقي در آن منطقه بودند. اينان با نيروهاي انگليسي با رشادت تمام جنگيدند.
انگليسي ها که با توپ خانه، قبل از برآمدن آفتاب تهاجم خود را بر عشاير آن سامان (غديرالدّعي) شروع کردند، مسلمانان همانند شيران بر آنها شوريدند.
نيروهاي بني طرف پيشگام آن صحنه بودند و درگيري سختي با انگليسي ها داشتند، و هنگامه اي در آن زمان ايجاد شد. به طوري که گويا آسماني ديگر از غبار و دود منطقه را دربرگرفت. بر اثر چالاکي و ايثار بي نظير آن عشاير، انگليسي ها ناچار به عقب نشيني تا امانيه اهواز شدند و سواران عرب آنها را تا رودخانه کارون تعقيب نمودند. در آن بحبوحه درگيري، خبر از شکست جبهه اسلام در شعيبه عراق به مجاهدين ما در غديرالدّعي رسيد. لذا سربازان ترک و طوايف عراقي و نيز علمايي که از عراق آمده بودند، به سوي شعيبه رفتند، و مجاهدين خوزستاني تنها ماندند.
تبعيد آيت الله سيدعيسي آل کمال الدين به رامهرمز و طرح نقشه مهاجرت
در پي حوادث واقعه غديرالدّعي، و تسلط انگليس بر اهواز، آيت الله سيدعيسي آل کمال الدين از سوي اشغالگران به رامهرمز تبعيد گرديد. در اين تبعيدگاه اين عالم بزرگ با عده اي از مبارزين تبعيدي نقشه ادامه جنگ بر عليه انگليس را در ميان گذاشت.وي به ما گفت: دست کشيدن از جهاد جايز نيست و بايد دست به کار شد. هفت نفر از مجاهدان شجاع که هيچ هراسي از مرگ نداشتند، و داراي دل هايي خالص و نيت هايي پاک بودند نداي آن روحاني مجاهد را لبيک گفتند.
آن هفت نفر عبارت بودند از: 1. شيخ المشايخ شيخ عبدالحسن خان 2. برادر وي شيخ عبدالحسين 3. عموزاده اش مبادر فرزند شيخ سلمان 4. حاج علوان فرزند ملاعبدالله شويکي 5. عبدالمشايخ خضير بن ياقوت 6. ميرزاحسن فرزند محمد قندهاري معروف به بهبهاني 7. ميرزاعبدالله بن ميرزااسماعيل طهراني.
ما با يکديگر پيمان بستيم، که در راه ياري مجاهدان و دفاع از مرزهاي کشور اسلامي با خون و دست و زبان جهاد کنيم و پيام مجاهدين را به شهرهاي مختلف کشور ايران برسانيم و در هر شهري پس از شهري ديگر فرياد کنيم و جنايت هاي انگليس را نسبت به مسلمانان خوزستاني در بين مسلمانان ديگر شهرها افشا سازيم.
حرکت به سوي مناطق بختياري
به دنبال آن پيمان (مهاجرت و افشاگري)، در تاريخ هجدهم ماه رمضان سال 1333ق بر اسب هاي خود سوار شديم و حرکت خود را از منطقه «باسطيه» که از نواحي رامهرمز بود، آغاز کرديم. وقتي به شهر رامهرمز رسيديم، به تلگراف خانه رفتيم، و سراغ خوانين بختياري را گرفتيم. به ما گفته شد که همگي در اصفهان هستند.حرکت به سوي اصفهان
وقتي متوجه شديم که خوانين بختياري در اصفهان به سر مي برند، تصميم گرفتيم که راهي اصفهان شويم. در راه به شهرها و روستاهاي زيادي رفتيم. و جريانات جهاد را بازگو کرديم و مسلمانان را به ياري مجاهدين دعوت نموديم.ديدار با ايل هاي بهمئي و چهارلنگ و ممبيني
در منطقه صرطه که مزارع گندم و باغ هايي زياد داشت، بر منزل کل محمد کمايي بهمئي وارد شديم. پس از آن [از] راه کوهستان به ناحيه خيجه رسيديم و وارد منزل ملارضايي کمايي بهمئي شديم. آن منطقه مرز بين رامهرمز و طوايف جانکي بود. آن گاه به سوي مي داود رفتيم و شب را در منزل ملاخليل جانکي بسر برديم. از آنجا راهي مهداوه شديم، و به منزل ملاغريب ممبيني رفتيم. وي در سرزمين گچ ساکن بود.حوالي غروب روز بعد به منطقه چهارلنگ منقنون رسيديم. رئيس آنها محمدحسين چهارلنگي بود. شب را نزد کايد يحيي چهارلنگي گذرانديم.
حرکت به سوي باغ ملک و ديدار با طوايف جانکي، چهارلنگ و زنگنه
از منطقه چهارلنگ به سوي باغ ملک رفتيم و نزد رئيس طايفه زنگنه الله کرم بيگ وارد شديم. از رودخانه آن جا گذشتيم، و حوالي غروب به قلعه تل منطقه بختياري ها رسيديم. نزد اسکندرخان فرزند خداکرم خان وارد شديم. وي از ما به گرمي استقبال کرد. در آن وقت اين شخص رئيس طايفه چهارلنگ و طوايف جانکي بود. گفته مي شد که آن طوايف دوازده هزار مرد جنگي دارا هستند.پس از آن بر منزل برادرش اقبال نظام وارد شديم. اين شخص که اشتياق زيادي به جهاد داشت، احترام شاياني از ما به عمل آورد. حدود نُه روز در ضيافت اسکندرخان و برادرش مانديم. آن ها به ما گفتند که قرار است عده اي از مجاهدان اصفهان تحت سرپرستي علما راهي خوزستان شوند تا به ياري برادران مسلمان خوزستاني بر عليه انگليس بشتابند.
حرکت به سوي ايل ديناروني و منطقه ايذه (مال مير)
صبح گاهان از قلعه تل حرکت کرديم و بعد ازظهر به منطقه مال امير رسيديم. وارد بر باغ ملاعبدالله فرزند ملاآغاآل محمود مهرعلي خاني شديم. سران آن منطقه زياد بودند و به آنها ديناروني مي گفتند.آن شب در ضيافت رئيس آنها فرج الله فرزند آقااسدالله ديناروني بوديم. روز بعد، از آنجا به همراه 8نفر از مردان آن سامان که به عنوان راهنما با ما آمده بودند، رفتيم. آنان وقتي ما را به مقصد رساندند، برگشتند. ما هم به حرکت خود ادامه داديم، تا اين که به پل کارون رسيديم. اين پل را انگليسي ها ساخته بودند. آن شب را در کاروانسراي آنجا گذرانديم.
ادامه حرکت در مناطق بختياري
صبح روز بعد، از راه کوهستاني صعب العبور به راه افتاديم و به منطقه دهدز رسيديم. از آنجا هم حرکت نموده و به پل دوم که بر رودخانه بازفت بود، رسيديم. از آنجا راهي منطقه شليل شديم. رودخانه بازفت به رودخانه کارون مي ريزد. بعد از حرکت از آنجا، از منطقه سرخون گذشتيم و به محله گندمکار رسيديم.مردمان لر، در آن منطقه به صورت چادرنشيني زندگي مي کردند. پس از آن به ناحيه دپولون که ساحل کارون بود رسيديم و از نهر سبزکو رد شديم. اين نهر در کنار کوه خضر بود و اراضي ييلاق آنجا را مشروب مي ساخت.
پس از آن به محله سادات سيدصالح رسيديم، که در فصل بهاري به اطراف کوه رفته بودند. شب را نزد آنها گذرانديم. قبل از طلوع فجر به سوي منطقه ناعون مقر حکومت منتظم الدوله فرزند سرداراسعد بختياري رهسپار شديم. موقع طلوع آفتاب از آنجا حرکت کرديم و در راه کوهستان دچار سرماي شديد شديم. چون در آن هنگام اول برج سنبله بود.
ديدار با سران بختياري
همچنان به حرکت خود ادامه داده تا اين که به منطقه سيلگون رسيديم. در آنجا مختار فرزند اکرم آقا بختياري و «احمد خسرويه» ساکن بودند. در ضيافت آنان اندکي مانديم. بعد از ظهر به ملاقات سران بختياري، وزراء و کاتبان و اشراف آنان رفتيم. روز دوم همه خوانين بختياري به ديدار ما آمدند. آنان عبارت بودند از: سردار محتشم و سردار فاتح فرزندان حاج ايل خاني، اميرجنگ و سالار معظم فرزندان سرداراسعد، شهاب السلطنه و حسام نظام فرزندان عباس قلي، صارم الدوله الياس خان فرزند سالارظفر، به همراه وزراء آنها يعني: حاج ابوالفتح، ارشدالدوله، حاج عبدالکريم، آقاداود، شجاع نظام، اميرخون، حاج اسکندر و کاتبان آنها از قبيل: ميرزامنصور، ميرزايدالله، ميرزامحمد، ميرزاآقااحمد، حاج خليل خان، ميرزاعبدالعباس و ميرزاعبدالغفور.سخنان سردارمحتشم و آيت الله سيدعيسي کمال الدين
سردار محتشم آغاز به سخن نمود و گفت:اي سيد بزرگوار، اي صاحب فخر اصيل، مولاي ما سيدعيسي! و اي شيخ المشايخ، و اي مردان بزرگوار چه چيزي باعث آمدن شما به اين منطقه و طي کردن راه هاي سنگلاخ و صعب العبور کوهستاني شده است؟ يقيناً شما براي امر بسيار بزرگي آمده ايد.
آيت الله سيدعيسي در جواب فرمود: «آري ما براي امر بسيار بزرگي آمده ايم، که نزديک است آسمان ها از هول عظمت آن شکافته گردد، و در زمين شکاف حاصل آيد و کوه ها از هم بپاشد! اي مردم، خداوند زمين را گستراند، و در آن مردمان را آفريد، و انبياء را براي رعايت مصالح آنان فرستاد، و آنها را امر به معروف و نهي از منکر کردند، و به نماز، زکات و روزه داري دعوت نمودند. تا اين که با ارسال محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) نبوت به وسيله او ختم گرديد و دينش همه اديان را منسوخ نمود و خداوند ائمه را بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) معين فرمود. تا غيبت امام زمان(عج الله تعالي فرجه الشريف) ائمه(عليهم السّلام) همه مسائل را براي مردم آشکار نمودند و در عصر غيبت امام زمان(عج الله تعالي فرجه الشريف) علماء امت زعامت مسلمين را در دست دارند. در روايت صحيحي آمده است که پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: علماء امت من همانند انبياء بني اسرائيل اند. در اين زمان بسياري از مردم از حضرت حجت الاسلام آيت الله العظمي سيدکاظم طباطبايي يزدي تقليد مي کنند. ايشان در کتاب عروةالوثقي مي فرمايد:
«دفع کافران از قلمرو مسلمانان واجب است». شما اي مردم شيعه مذهب و مخلص، اگر آنچه را که کافران با مسلمانان انجام داده اند، ديده بوديد، دلهايتان خون مي شد! ما به سوي شما آمده ايم تا فرياد مددطلبي آن مظلومان را به شما برسانيم.
اينک بگوييد که نظر شما چيست؟.
خوانين در جواب گفتند:
اين امري است که همه شهرها به عنوان جهاد در راه آن حرکت کرده اند و ما منتظر اوامر دولت مرکزي هستيم. در بين مردم شايع شده است که دولت ما براي ياري مسلمانان حرکت نموده و نيز شما را آگاه مي کنيم که مردم اصفهان براي جهاد به هيجان افتاده اند.
حرکت آيت الله سيدعيسي به سوي منطقه قشقايي (فارس)
بالاخره در آن سامان حدود هشت شبانه روز نزد برادران بختياري، محترم و معزز بوديم. از آنجا مولاي ما سيدعيسي و ميرزاحسن و ميرزاعبدالله و خادم سيدعيسي از ما جدا شدند. آنها براي رساندن فرياد مظلومانه مردم خوزستان به منطقه قشقايي و دعوت مردم آنجا به جهاد بر عليه انگليس، راهي آن منطقه شدند. و با صولت الدوله رئيس طايفه قشقايي ملاقات نمودند.حرکت بقيه افراد گروه به سوي اصفهان
بقيه افراد گروه که عبارت بودند از: شيخ المشايخ شيخ عبدالحسن و برادر وي شيخ عبدالحسين و نيز مبادر و حاج علوان شويکي راهي اصفهان شدند.در موقع چاشتگاه از منطقه «سيلگون» حرکت کرديم و به منطقه اي به نام «گروا» رسيديم. از آنجا به ناحيه «خراجي» رفتيم و از رودخانه آنجا گذشتيم و نزد «کل حسين خراجي» رئيس آن منطقه بختياري فرود آمديم. پس از آن به «شمس آباد» رفتيم که «يوسف خان اميرمجاهد» رئيس اتحاد آنجا بود. از آنجا به «قهوي رخ» که منطقه «سرداراسعد» بود، رفتيم و بر منزل «عزيزالله» وارد شديم.
حرکت به سوي چهارمحال و بختياري
پس از طي چند منزل و گذشتن از مرکز ژاندارمري آنجا، به منطقه آباد « شيخ علي» رسيديم و در قصر «اميرمجاهد» بيتوته نموديم.حرکت به سوي اصفهان
پس از طي نمودن منازل زياد به حومه اصفهان رسيديم. در آنجا سراغ «سردار جنگ» را گرفتيم. به ما گفتند که وي در ناحيه «کلادون» است. لذا به سوي آن ناحيه رفتيم، و مورد اکرام و احترام وي قرار گرفتيم. وي در کاخ مجلل خود به ضيافت ما پرداخت. نزد وي به مدت سه شبانه روز مانديم. پس از آن به سوي اصفهان روانه شديم.قبل از ما، سيدعيسي کمال الدين به اصفهان رسيده بود. وي پس از ديدار با سران قشقايي و گرفتن وعده ياري از صولت ادوله به اصفهان آمده بود. صولت الدوله به آنها گفته بود: چنانچه علماء و سادات حرکت کنند من هم به ياري شما خواهم شتافت.
ورود به منزل آيت الله آقانورالله نجفي اصفهاني
در اصفهان به منزل عالم بزرگ اصفهان، حجت الاسلام محيي الشريعه، وحيد عصر، فريد دهر، خطيب خطيبان، فقيه فقيهان، نابغه عظيم الشأن دوران، قطب آن سامان، جامع معقول و منقول و مدرس خارج فقه و اصول، آيت الله حاج شيخ نورالله وارد شديم. آن حضرت با احترام شايان و تکريم فراوان از ما استقبال نمود. از اوضاع و احوال مسلمانان و اين که کافران چه جنايت هايي را انجام دادند، سئوال فرموئد. ما هم تمامي جريانات را شرح داديم، که حاج شيخ به شدت تحت تأثير قرار گرفت و اشک فراوان ريخت و فرمود: «اگر خداوند تقدير فرمايد و روزگار ياري دهد يقيناً به نصرت اسلام خواهم شتافت». وي با همت عالي خود حرکت را از همان لحظه آغاز کرد، در همان ساعت، نامه ها و تلگراف هاي زيادي به دولت، وزراء، خوانين ساکن در تهران نوشت و آنها را به ياري اسلام و دفاع از ثغور مسلمانان دعوت نمود.هماهنگي علماء اصفهان با آيت الله آقانورالله و تشکيل مجالس خطابه و دعوت به جهاد در مساجد و منازل علماء
علماء و سادات و اجلّه اصفهان با آيت الله آقانورالله نجفي اصفهاني هم نوا شدند. در مدتي که آنجا مانديم، هر روز مجلسي در يکي از بيوت بزرگان آن سامان جهت ايجاد وحدت براي ياري مسلمانان و بررسي راه هاي کمک به مجاهدان تشکيل مي شد. در همان زمان اخبار مربوط به جهاد مردم عراق به رهبري علماء عليه کفار مي رسيد. براي همه معلوم بود که مسلمانان در شدت تنگي و سختي به سر مي برند. لذا مردم آنجا آرزو مي کردند که به جبهه جهاد بروند، تا شريک مجاهدان در ثواب جزيل نزد پروردگار جليل باشند.اولين مجلس اتحاد در منزل حاج ميرزامحمود شيرازي
در اولين روز آن برنامه، مجلس اتحاد در منزل حاج ميرزامحمود شيرازي تشکيل گرديد. وي طي خطابه اي که ايراد نمود، به موعظه کردن مردم با آيات و روايات مربوط به جهاد پرداخت و مردم را به رفتن به جهاد تشويق نمود و گفت: «من اينک خود را آماده ساختم که به جبهه جهاد بروم. آيا کسي از شما اعلام آمادگي مي کند؟».همه علما و سادات و مردم با فرياد و گريه احساسي، آمادگي خود را اعلام داشتند. در آن حال، نامه هايي را که علماء و سران طايفه کعب (از خوزستان) نوشته بودند، و با خود آورده بوديم درآورديم. در آن نامه ها اوضاع مردم خوزستان و جنايت هايي که انگليسي ها روا داشته بودند، از قبيل کشتن مردان و غارت اموال تشريح شده بود. آن نامه ها را آقاي شيخ حبيب الله محرر براي مردم خواند. بر اثر شنيدن مطالب آن نامه ها، گريه شديد حضار بلند شد.
دومين مجلس در منزل آيت الله کرباسي
در دومين روز، مجلس اتحاد در منزل حضرت آقاي شيخ کرباسي منعقد گرديد. آن شيخ خطبه اي غرّا در امر جهاد ايراد نمود. پس از او آيت الله سيدعيسي آل کمال الدين به سخنراني پرداخت. آن گاه شيخ محمد نوري سخنراني نمود. اين شخص را علماي نجف به سوي مسلمين هند فرستاده بودند، تا مسلمانان هند را از کمک کردن به انگلستان باز دارد. انگليسي ها از نقشه او آگاه شدند، لذا وي از هند به بوشهر گريخته، و از آنجا به اصفهان آمده بود. در آن روز، وي سخنراني بي نظيري ايراد کرد و همه را تحت تأثير قرار داد.سومين مجلس در منزل سيدمحمدعلي مدرس
در سومين روز، مجلس اتحاد در منزل سيدمحمدعلي مدرس تشکيل شد. سيد مدرس خطبه اي غرا ايراد کرد.چهارمين مجلس در منزل حاج محمدحسين کازروني
در چهارمين روز مردم نزد رئيس شرکت اسلاميه، حاج محمدحسين کازروني گردهم آمدند. در آن مجلس همه خوانين بختياري که در اصفهان بودند، حاضر شدند و قيل و قال زياد گرديد. بعضي از علماء و سادات با غلظت و شدت در امر جهاد به سخنراني پرداختند. ولي خوانين به احترام علماء سخني نگفتند.پنجمين مجلس در منزل آيت الله فشارکي
روز پنجم در منزل عالم بزرگ، آقاي فشارکي جلسه اتحاد تشکيل شد.ششمين مجلس در منزل آيت الله سيدالعراقين
روز ششم در منزل عالم فاضل سيداحمد سيدالعراقين مجلس تشکيل گرديد.هفتمين مجلس در منزل آيت الله سيداحمد دولت آبادي
روز هفتم در منزل علامه کامل سيداحمد دولت آبادي برقرار گرديد. آن سيد بزرگوار سخنراني اي را که تا آن روز همانند آن نشنيده بوديم، ايراد نمود و حاضران را به شرکت در امر جهاد دعوت کرد و گفت: «ياللعجب از امت اسلام! چگونه نسبت به حرمت اسلام بي تفاوت مي ماند؟»هشتمين مجلس در منزل آيت الله سدهي و نگارش اعلاميه هاي جهاد
روز هشتم در منزل آقاي سدهي جلسه برقرار گرديد. آقاي سدهي خطبه اي بي نظير ايراد کرد و همه را منقلب ساخت. علماء در آن مجلس اعلاميه هايي را مرقوم داشتند که حکم دفاع و جهاد بر همه مسلمانان واجب است.آن اعلاميه ها را بين ولايات و ايلات منتشر کردند و به اطراف اصفهان نامه هايي ارسال کردند که خود را براي رفتن به جهاد آماده نمايند.
اجتماع عمومي در مسجد شاه
پس از آن، مقدمات اجتماع عمومي علماء، سادات، طلاب و مردم خاص و عام در مسجد شاه مهيا گرديد. به طوري که در مسجد، جاي خالي نماند. در بين آنان هرج و مرج و قيل و قال صورت گرفت. در آن بين سيدعيسي آل کمال الدين ايستاده سخنراني پرشوري ايراد نمود. بعد از او ميرزامحمود شيرازي به سخن پرداخت. آنگاه ميرزامحمد فرزند شيخ عبدالحسين نوري نجفي خطبه راند. و همگي آنان پيرامون جهاد مطالب حماسي ايراد نمودند، و مردم را به جهاد دعوت کردند. بعد از آنها سيد فاضل سيدعلي نجف آبادي خطبه اي گرم ايراد نمود و همه حاضران را منقلب و همه را مشتاق رفتن به جهاد ساخت.در آن مجلس، حکم جهاد و لزوم تهيه مقدمات لازم و استحکامات ضروري براي آن خوانده شد و از مردم خواسته شد که آموزش نظامي (مشق جنگي) ببينند.
آموزش و مانور نظامي در اصفهان
روز بعد که صف مشق تشکيل گرديد، در رأس آن سيدعيسي و شيخ المشايخ و شيخ عبدالحسين و حاج علوان شويکي ايستادند. و به دنبال آنها بقيه مردم در حالي که اسلحه به دست گرفته بودند و با همت هاي قوي که داشتند اهالي اصفهان را به تحسين واداشتند.تشکيل مجالس در جاهاي مختلف اصفهان
در آن فاصله مجالس اتحاد به صورت فراوان تشکيل شد و خطبا به ايراد سخنراني پرداختند.اجتماع عمومي در مسجد نو و برخورد با کنسول هاي انگليس و فرانسه
تا اين که در يک روز، اجتماع عمومي مردم در مسجد نو برقرار شد. سيد فاضل و شجاع سيدميرعلي سدهي بر آن مجلس وارد شد، و خطبه اي غراء ايراد نمود. در آن مجلس مردم فرياد مي زدند که بايد کنسول هاي انگليس، فرانسه و روسيه را مورد حمله قرار دهيم. اما شيخ نورالله فرمود: «ابتدا بايد دنبال آنها بفرستيم که از اصفهان خارج شوند، چنان چه بيرون نرفتند، بر آنها حمله ببريد». در پي آن دستور، به آنان پيغام فرستاده شد. آنها هم به استثناي کنسول انگليس از شهر بيرون رفتند. کنسول انگليس به مدت دو روز براي انجام کارهايش ماند. پس از آن به باغات خارج اصفهان رفت. پس از آن پنج نفر از مسلمانان به قصد کشتنش او را تعقيب نمودند. به سوي او تيراندازي کردند و يک نفر هندي همراه او را کشتند و خود کنسول را زخمي نمودند.ملاقات مهاجرين خوزستان با کنسول آلمان در اصفهان
در اصفهان کنسول آلمان و نيز کنسول ترک باقي ماندند. در يکي از روزها شيخ المشايخ و حاج علوان جهت ملاقات با کنسول آلمان به محل اقامتش رفتند. وقتي در مجلس او نشستيم از ما سئوال کرد که شما از کدام يک از مناطق عربي هستيد؟به او گفتيم که ما از مجاهدان کعب، اهل فلاحيه، از استان خوزستان هستيم. وي آن گاه نقشه اي را بيرون آورد و به آن نگاهي کرد و گفت: «بلي؛ فلاحيه همان دورق است».
در آن جلسه، موقعيت و قدرت آلمان و عثماني را براي ما تشريح کرد، و گفت: «از اين شهر بيرون نرويد. مقدمات درحال فراهم شدن است و براي بازگشت عجله نکنيد چرا که عجله مذموم است و صبر کليد پيروزي است».
آن گاه عکس هايي از ما گرفت و آنها را براي پادشاه آلمان در برلن فرستاد. در نزديکي کنسولگري آلمان، کنسولگري عثماني قرار داشت. کنسول آلماني گفت: «از شهر بيرون نرويد، تا به ديدار ضرغام السلطنه حاج ابراهيم خان بروم و بعد از هفت روز به سوي شما بازمي گردم». پس از آن با وي خداحافظي کرديم و رفتيم.
تجمع در مسجد نو
در روزي که تجمع در مسجد نو صورت گرفت، تعداد پنج هزار نفر آماده شدند. حاج شيخ نورالله و سيدعيسي کمال الدين و شيخ محمد نوري در آن مجلس سخنراني کردند. آنگاه اين بزرگان به حاج علوان شويکي امر فرمودند تا سخنراني کند. وي بر فراز منبر رفت، و پس از حمد و ثنا گفت: «اي مردم! ما نزد شما آمده ايم تا فرياد استغاثه مسلمانان را به شما برسانيم». و پس از ذکر آياتي چند درباره جهاد گفت:اي مردم! من در ارتش شيخ خزعل در مکاني به نام «مارد» بودم، که نامه هاي علمايي که در غدير الدعي بودند به من رسيد. من که با مجاهدان پيمان بسته بودم، آن نامه را بين سران ارتش شيخ خزعل توزيع کردم. در يکي از آن نامه ها آمده است که انگليسي ها سوگند ياد کرده اند که چنان چه بر سرزمين عراق مسلط شوند، عتبات را منهدم نمايند، و آنچه که در درون آنها از ذخاير وجود دارد، غارت کنند، آنگاه به مکه روند و آن را نابود سازند، پس از آن به مدينه بروند و آن جا را منهدم کنند و استخوان هاي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را از قبرش بيرون آورند و به لندن بفرستند.
اي بندگان خدا! چگونه در اين صورت ساکت مي نشينيد، و به اين کارها رضايت مي دهيد! وقتي که شويکي اين سخنان را گفت، فرياد مجاهدان همراه با گريه ها و ضجه هاي آنها بلند شد و گفتند: هرگز! سکوت بر ما روا نيست و بايد براي جهاد بپاخيزيم.
تجمع در کاخ اميرمجاهد
روزي ديگر، مجلس اتحاد در کاخ اميرمجاهد در اصفهان منعقد شد که در آن همه علماء و سادات حضور به هم رساندند، و در آنجا پيرامون تهيه مقدمات و برنامه رفتن به جهاد مذاکره نمودند. در نتيجه رأي همگي بر اين تعلق گرفت که در تخت پولاد جمع شوند، و مجاهدان را در آنجا حاضر نمودند.تجمع نزد حاکم اصفهان در چهلستون
روزي ديگر اجتماع آن اشخاص نزد سرداراشجع حاکم اصفهان در چهل ستون صورت گرفت.ملاقات با کنسول آلمان
براي بار دوم که به ديدار کنسول آلمان رفتيم، با يکي از سران آلماني که در جنگ شعيبه شرکت کرده بود، ديدار داشتيم. آن شخص که به عربي فصيح تکلم مي کرد، گفت: «از اين شهر بيرون نرويد. زيرا ما داراي ارکان جنگي هستيم که به استعداد کامل خواهند آمد، و جلسه اي براي بررسي مسئله جنگ تشکيل خواهيم داد. اگر با محکم کاري بخواهيد به هدف برسيد، نبايد عجله داشته باشيد».ديدار با اميرمجاهد در چهارباغ
روزي ديگر به منزل اميرمجاهد در چهارباغ اصفهان رفتيم، و مذاکره طولاني بين ما و او صورت گرفت. وي گفت: «به خدا قسم که اگر يکي از خوانين با من موافقت کند، زمين را بر کافران زير و رو خواهم کرد. شما گمان نبريد که من خواهان ضعف مسلمين و قدرتمندي دشمن هستم و سخني نگوييد که من از آن دورم و دلم به آن تمايلي ندارد». ما از سخنان وي خرسند شده و از آنجا بيرون رفتيم.در همان روز به مدرسه اي که شاه عباس در چهارباغ ساخته بود، رفتيم. تاريخ تأسيس آن در سال1112هـ بود و تا اين زمان (سال1333) هيچ چيزي از آن تغيير پيدا نکرده بود.
ديدار با سرداراشرف
در ايام اقامت در اصفهان، روزي بر سرداراشرف، برادر سردار اشجع وارد شديم. وي به ما گفت: «همه خوانين بختياري خواهان دفع کفار از مرزهاي اسلامي هستند و از کسي که آنها را وارد خليج ساخته بود نفرت دارند. از خوانين بختياري، سردارمحتشم و اميرمجاهد طرفدار شيخ خزعل هستند؛ پس گفتار آنها را باور نکنيد. زيرا شکم هايشان از رشوه هاي انگليس و شيخ خزعل مملو شده است. ولي بدانيد که همه نيروهاي نظميه اصفهان طرفدار اسلام و هواخواه مجاهدان هستند و خواهان حرکت به سوي جهادند».ديدار با سردار جنگ
در روزي ديگر نزد سردار جنگ رفتيم. وي به ما گفت: «پايگاه شما در بين مردم به شدت قوي است، پس عجله نکنيد، تا پشيمان نشوند. من به سوي طهران مي روم تا نزد دولت از شما پشتيباني کنم. بدانيد که معلوم نيست بار ديگر مانند اين مرتبه زمينه اي مناسب براي پيشبرد هدف شما آماده گردد».تجمع عظيم مردمي در مسجدشاه
بالاخره اجتماع عظيم مردمي در مسجد شاه صورت گرفت و مجاهدان فراواني در آن مسجد شرکت نموده، خطيبان داد سخن داده و شعارها بلند گرديد. پس از آن که آرامش بر مجلس مستولي شد، سيدميرعلي سدهي در يک طرف مجلس و عالم بزرگ، آقاي فشارکي در طرف ديگر به سخنراني پرداختند و گفتند: «تجمع فردا در تخت پولاد خواهد بود. هر کس بناي رفتن به جبهه جنگ دارد، در آنجا حاضر شود».فاصله تخت پولاد تا اصفهان در حدود يک فرسخ بود.
تجمع مجاهدان در تخت پولاد
روز بعد علما و سادات در تخت پولاد حضور به هم رساندند. عالم فاضل سيدابوالقاسم دهکردي هم بدانجا رسيد و ايراد سخن نمود و مجاهدان را بر امر جهاد تشويق کرد. مجاهدان به مدت سه روز در تخت پولاد ماندند. در روز چهارم ميرسيدعلي سدهي گفت: «امروز من عازم حرکت به سوي جهاد هستم. يا به سوي بندقيل مي روم، و يا به طرف بوشهر. پس هر کس خواهان حرکت است، بسم الله».حرکت مجاهدان به رهبري ميرسيدعلي سدهي
در آن روز (چهارم) ميرسيدعلي سدهي از تخت پولاد حرکت کرد و در حدود چهارصد نفر سواره به دنبال او به راه افتادند. در منزلي به نام «دسقرد» که با تخت پولاد يک فرسخ فاصله داشت، اردو زدند. در آن منزل مدتي ماندند، تا بقيه مجاهدان بپيوندند. از سوي ديگر عالمي که نقطه دايره علم و درياي فقهات و حلم بود، يعني آيت الله حاج شيخ نورالله مردم را به حرکت به طرف جهاد تشويق مي کرد، و مردم گروه گروه به سوي مجاهدان حرکت مي کردند. ميرسيدعلي سدهي يک شبانه روز در دستقرد ماند و از آنجا به سوي دورچه [= درچه] حرکت کرد. در آن محل مجاهدان زيادي به او پيوستند. پس از يک شبانه روز توقف در دورچه، راهي «پوروگون» شدند، و گروهي ديگر از مجاهدان به او پيوستند. شيخ المشايخ و حاج علوان شويکي از همراهان ميرسيدعلي بودند، که مرتب او را به رسيدن به چهارمحال تشويق مي کردند؛ زيرا اهالي آنجا با مجاهدان پيمان بسته بودند و نيروهاي رزمي آنان در حدود بيست هزار سواره از بختياري ها بودند.توطئه برگرداندن مجاهدان به اصفهان
وقتي خوانين بختياري ساکن اصفهان، خبر حرکت مجاهدان را شنيدند، گفتند که اگر سيدعلي به چهارمحال برسد، نيروي بسيار عظيمي پيدا مي کند؛ پس بايد با سياست خاصي او را وادار به برگشت به اصفهان کنيم. به دنبال اين نقشه، به سرعت خود را به ميرسيدعلي رساندند و به او گفتند که دولت علّيه مرکزي تصميم به حرکت براي جهاد گرفته و ما داراي استعداد عظيمي هستيم. اگر شما به تنهايي به جنگ کافران برويد و آنها را شکست بدهيد، يقيناً پس از تجديد قوا به سوي شما پيشروي مي کنند، و اگر شما را شکست دادند، قدرت پيشروي به سوي آنها را از دست مي دهيد. پس بهتر است که عجالتاً به اصفهان برگرديد، تا همه ما به همراه دولت آماده شويم و به همراهي تو به سوي جهاد برويم. ميرسيدعلي تحت تأثير کلام آنها قرار گرفت و راضي به برگشت شد. شيخ المشايخ و حاج علوان به او گفتند که اين سخن را از آنها قبول نکن. ما نسبت به حيله هاي جنگي آشناتريم. شما اگر برگرديد، هيچ يک از اين مجاهدان به همراه شما بار ديگر حرکت نخواهند کرد. پيشنهاد ما اين است که به سوي چهارمحال حرکت کنيد، آنگاه پوچي سخن آنان بر شما برملا خواهد شد. اين ها مي ترسند، که شما به چهارمحال برسيد و سواران آنجا و مردان جنگي زير پرچم شما گردهم بيايند. در آن صورت، آنها شکست خواهند خورد و به آرزوي خود نخواهند رسيد. اما متأسفانه ميرسيدعلي حرف ما را نپذيرفت، و به اصفهان برگشت. بالاخره مجاهدان پراکنده شدند و فتور و سردي بر همه حاکم و مستولي گرديد.سرانجام هيأت مهاجرين خوزستاني
در پي وضعيت پيش آمده (برگشت مجاهدان به اصفهان و پراکندگي آنها)، خوانين ما را تهديد کردند و گفتند: «شما حتماً بايد از اصفهان بيرون برويد، تا فتنه اي نسبت به شما صورت نگيرد».سرانجام در روز جمعه چهارم ذي الحجه 1333 از اصفهان خارج شديم. آيت الله سيدعيسي کمال الدين راهي بهبهان شد، و شيخ المشايخ و برادرانش و نيز حاج علوان از راه چواخوار راهي رامهرمز شدند. در راه تصميم آنها بر اين تعلق گرفت که به ديدار ضرغام السلطنه حاج ابراهيم خان در «پردنبه» بروند. وقتي به آنجا رسيديم، ضرغام السلطنه به پيشواز ما آمد. ما هم جريانات را به اطلاع او رسانديم. وي به شدت متأسف شد و گفت: «مدتي است که در انتظار ورود مجاهدين بوديم. اهل بيت و طرفدارانم در حدود چهارصد سواره هستند، که همگي مشتاق جهادند. پسر بزرگم به همراهي گروهي از سواران راهي جهاد بر عليه انگليس شده و من منتظر شما بوده ام. آه و صدافسوس از اين وضعيت! چقدر آرزو مي کردم که خود را فداي اسلام کنم!» اين را گفت و به شدت گريست و اشک هايش را با دستمال پاک نمود. بالاخره چند روزي در ضيافت ضرغام السلطنه مانديم و از آنجا رهسپار خوزستان شديم. طوايف بختياري آن روز عمدتاً تحت رياست سردارمحتشم ايلخاني و اميرمجاهد ايل بيگي بودند.
اينان علي رغم کثرت نيرو و اموال به ياري اسلام نشتافتند. چرا که دين آنها درهم و دينار بود. لذا ما با ناکامي از سوي آنها به ديار خود بازگشتيم.
نقش هيأت مهاجران خوزستاني در افشاي ماهيت استعمار انگليس در بين ملت ايران
در هر حال فرياد برآورديم و فريادمان در انحاء ايران پخش گرديد. گفتيم بالاخره اين فريادها اثر خود را مي گذارد، و مردم را بر عليه کفار مي شوراند، تا براي دفاع از مرزهاي اسلامي بپاخيزند. آن گروه مهاجر اعلاميه هاي زيادي در طول مهاجرت تنظيم و توزيع نمودند. در آن اعلاميه ها جنايت هاي انگليس و شيخ خزعل تشريح مي شد. مانند جنايت هاي آنان در واقعه غديرالدعي، طايفه عيايشه، واقعه معامر، واقعه امّ غريب، ماجراي بصره، واقعه شعيبه، واقعه کوت، واقعه قرنه، واقعه فلاحيه، قلعه صالح، واقعه عماره و ده ها واقعه ديگر که در آنها انگليسي ها مسلمانان را کشتند، و شهرها را غارت کردند، و حرمت هايي را هتک نمودند، در آن اعلاميه ها توضيح داده مي شد. مردم اصفهان آن اعلاميه ها و مکاتب را مي گرفتند، و به تهران و شهرهاي ديگر ايران مي فرستادند. اين افشاگري موجب برافروختن آتش احساسات و هيجان برعليه طرفداران انگليس در سراسر ايران گرديد، تا اين که خداوند حقيقت را براي همگان روشن فرمود.فرجام غم انگيز مهاجران و ديگر مجاهدان خوزستاني
پس از بازگشت مهاجران از اصفهان به خوزستان، سيدعيسي آل کمال الدين که به بهبهان رفته بود، توسط خوانين آنجا به مأموران شيخ خزعل سپرده شد و از آنجا آن شخصيت ديني مبارز را به کويت تبعيد نمودند.شيخ المشايخ و برادران وي به رامهرمز برگشتند و در آنجا مستقر شدند. اما مولاي ما، سيد بزرگوار حضرت سيدجابر فرزند سيدمشعل و نيز شيخ اسدالله و حاج علوان علي رغم ميل آنان، نزد خزعل برده شدند. سرانجام سيدجابر در «ناصريه اهواز» منزل گزيد و شيخ اسدالله در «بزيّه» از توابع شادگان ساکن شد. حاج علوان هم در عبودي جنوب شادگان منزل کرد.
همگي ما به انتظار دولت علّيه ايران شب و روز را سپري کرديم، تا در زماني که برعليه مخالفان اقدام نمايد، ما در زير لواي آن قيام کنيم و انتقام خود را از دشمن بگيريم يا اين که در زير پرچم آن کشته شويم. بالاخره چند صباحي نگذشت تا اين که دولت مرکزي آن شخص را که باعث تفرقه مسلمانان شده بود، سرکوب نمود.
ما بر اثر آن پيش آمد، در پوست خود از شادي نگنجيديم و مشتاق مرگ در راه حق شديم تا مرگ کسي را که موجب تفرقه و فتنه بين مسلمين شده بود، ببينيم. آن شخص که با موافقتش کفار، سرزمين مسلمين را اشغال نمودند، و بر عتبات عاليات تسلط پيدا کردند. از آن تاريخ (سنه الجهاد 1333ق) تا اين تاريخ يعني 1351ق آتش عداوت همچنان بين مسلمانان برافروخته شده است و نمي دانيم که اين آتش دشمني کي خاموش مي گردد؟ الله اعلم.(2)
تا اينجا خواننده گرامي را در جريان خاطرات مرحوم حاج علوان شويکي درباره هجرت افشاگرانه جمعي از مجاهدان خوزستاني قرار داديم.
پي نوشت ها :
1- ناگفته نماند که ما مطالب آتي را از فتوکپي نسخه خطي کتاب مزبور استفاده کرده ايم. زيرا آن کتاب هنوز به چاپ نرسيده است.
2- رک: تاريخ کعب في القبّان والفلاحيه، حاج علوان شويکي.
-، ايران و استعمار انگليس: مجموعه سخنراني ها و مقالات؛ ( 1391 )، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، جلد اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}